گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر المیزان
جلد چهارم
سوره نساء، آيات 36 _ 42


و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالولدين احسنا و بذى القربى و اليتمى و المسكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمنكم ان اللّه لا يحب من كان مختالا فخورا36 الّذين يبخلون و يامرون النّاس بالبخل و يكتمون ما ءاتئهم اللّه من فضله و اعتدنا للكفرين عذابا مهينا37 و الّذين ينفقون امولهم رئاء النّاس و لا يؤ منون باللّه و لا باليوم الاخر و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا38 و ما ذا عليهم لو امنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم اللّه و كان اللّه بهم عليما39 انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّه و ان تك حسنه يضعفها و يوت من لدنه اجرا عظيما40 فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا41 يومئذ يودّ الّذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوّى بهم الارض و لا يكتمون اللّه حديثا42




ترجمه آيات
و خدا را بپرستيد، و چيزى شريك او مگيريد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و همچنين به خويشاوندان ، و يتيمان ، و مسكينان و همسايه نزديك و همسايه دور، و رفيق مصاحب ، و در راه مانده و بردگان كه مملوك شمايند، كه خدا افرادى را كه متبختر و خود بزرگ بينند، و به ديگران فخر مى فروشند دوست ندارد (36)
همان كسانى كه بخل مى ورزند، و ديگران را نيز به بخل دعوت مى كنند، و آنچه خدا از فضل خود به آنان روزى كرده كتمان مى كنند، و ما براى كفرپيشگان عذابى تهيه كرده ايم كه در برابر تبخترشان خوارشان سازد (37).
همان كسانى كه اموال خود را به عنوان ريا انفاق مى كنند، و به خدا و روز قيامت ايمان ندارند، و معلوم است كسى كه قرينش شيطان باشد، چه بد قرينى دارد (38).
چه مى شد و چه ضررى برايشان داشت اگر به خدا و روز جزا ايمان مى آوردند؟ و از آنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى نمودند، با اين كه خدا به وضعشان دانا است ؟ (39).
و خدا به سنگينى يك ذرّه ظلم نمى كند، و اگر عمل آنان حسنه باشد آن را مضاعف مى كند، و از ناحيه خود اجرى عظيم مى دهد (40).
و حال كه ايمان نياوردند، - چه حالى خواهند داشت ؟ در آن روزى كه از هر امتى گواهى بياوريم ، و تو را نيز به عنوان گواه بر اين امت حاضر سازيم ؟ (41).
در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند و رسول را نافرمانى كردند آرزو مى كنند اى كاش با خاك يكسان شده بوديم ، و پيام خدا را كتمان نمى كرديم (42).
بيان آيات
هفت آيه است كه در آن مسلمين را تشويق و تحريك بر احسان و انفاق در راه خدا نموده ، و در ازاى آن وعده جميل داده و ترك آن را كه يا به انگيزه بخل است ، و يا به انگيزه انفاق در راه خودنمايى است ، مذمت كرده است ، _ آرى كسى هم كه به عنوان خودنمايى انفاق مى كند انفاق در راه خدا را ترك كرده است .
در جمله (و اعبدوالله و لاتشركوا به شيئا) به توحيد عملى دعوت شده است


و اعبدوا اللّه و لاتشركوا به شيئا




اين جمله دعوت به توحيد مى كند، اما توحيد عملى و آن اين است كه شخص موحد اعمال نيك خود را كه از آن جمله احسان مورد بحث است صرفا به خاطر رضاى خداى تعالى انجام دهد، و در برابر انجام آن ثواب آخرت را بخواهد، نه اين كه هواى نفس را پيروى نموده ، آن را شريك خداى تعالى در پيروى خود بداند.
دليل بر اين معنا كه منظور توحيد عملى مى باشد اين است كه دنبال جمله : (و اعبدوا اللّه ) فرموده : (و لا تشركوا به شيئا...)، و بعدا همين معنا را تعليل كرده : به اين كه (انّ اللّه لايحب من كان مختالا فخورا) كه در روايات فرموده اند مختال فخور، بخيل و كسى است كه مال خود را به عنوان رياكارى در انظار مردم انفاق مى كند،
اينها كسانى هستند كه به خداى تعالى شرك مى ورزند، چون تنها او را نمى پرستند، هواى نفسشان را نيز پرستش مى كنند.
آنگاه مى فرمايد: (و ما ذا عليهم لو آمنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا)، كه از آن استفاده مى شود اگر بخيل و رياكار با بخل خود و يا رياكاريش به خدا شرك مى ورزد، علتش اين است به روز جزا ايمان ندارد.
و در جاى ديگر باز علت اين انحرافها را نداشتن ايمان بروز حساب دانسته فرموده : (و لا تتّبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه انّ الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب )، (پيروى هواى نفس مكن و گرنه تو را از راه خدا دور مى كند، و محققا علت دور شدن كسانى كه از راه خدا دور مى شوند اين است كه روز حساب را فراموش كرده اند، و به همين جهت عذابى شديد دارند).
آنگاه در جاى ديگر هواپرستى را شرك خوانده و فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هواه و اضّله اللّه على علم ).
پس با همه اين آيات روشن ساخت كه توحيد عملى عبارت است از اين كه انسان عملى را كه انجام مى دهد صرفا براى آن انجام دهد ثواب خداى را به دست آورد، و در حين عمل به ياد روز حساب باشد، روزى كه روز ظهور ثوابها و عقابها است ، و شرك در عمل اين است كه انسان روز جزا را فراموش كند، _ و معلوم است كه اگر ايمان به آن داشته باشد فراموشش نمى كند، - و در نتيجه عملى را كه مى كند به منظور تحصيل مثوبت نباشد، بلكه براى هدفى باشد كه هواى نفسش آن هدف را در نظرش جلوه داده ، از قبيل مال دنيا، و يا ستايش مردم ، و يا امثال آن ، چنين انسانى هواى نفس خود را روبروى خود قرار داده ، و مانند پرستش خدا آنرا مى پرستد، و شريك خدايش قرار مى دهد.
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص براى او و عبادت اين شد كه ، عبادت را فقط و فقط به خاطر رضاى خدا و به منظور تحصيل مثوبات او بياورد، نه به خاطر پيروى هواى نفس .


و بالوالدين احسانا... ايمانكم




ظاهرا كلمه (احسانا) مفعول مطلق براى فعلى تقديرى باشد، و تقدير آيه ،
(احسنوابالوالدين احسانا) باشد، و كلمه (احسانا) هم با حرف (با) متعدى مى شود، و هم با حرف (الى )، هم گفته مى شود: (احسنت به )، و هم گفته مى شود (احسنت اليه ) به او احسان كردم .
سفارش به نيكى و احسان با همسايگان دور و نزديك در آيه شريفه
كلمه (بذى القربى ) عطف است به كلمه (بالوالدين )، و همچنين كلمات بعد، كه همه عطف به آنند، و معناى كلمه (ذوالقربى ) خويشاوند و معناى دو جمله (جار ذى القربى ) و (الجار الجنب ) از آنجا كه در مقابل هم قرار گرفته اند، اولى همسايه نزديك و دومى همسايه دور است ، چون كلمه (جنب ) به معناى اجنبى است ، و در اينجا قرينه نامبرده معناى دور را به آن مى دهد، و منظور از اين دورى و نزديكى دورى و نزديكى از نظر خانه است ، در روايت هم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه همسايه را تحديد فرمود به كسى كه بين خانه تو و خانه او چهل ذراع ، يعنى بيست ذرع فاصله باشد، و در روايتى ديگر تحديد شده به چهل خانه ، كه احتمال دارد روايت اولى خواسته باشد همسايه نزديك را تحديد كند و دومى همسايه دور را.
و جمله (الصاحب بالجنب ) به معناى كسى است كه پهلوى آدمى باشد، حال يا در سفر از ساير رفقا به انسان نزديكتر باشد، و يا در حضر خانه اش ديوار به ديوار آدمى باشد، و يا در جاى ديگر مصاحب آدمى باشد، و كلمه (ابن السبيل ) به معناى كسى است كه در سفر فقير شده باشد، و يا اگر او را (پسر راه ) خوانده اند، از بابت است كه به غير از راه كسى نيست كه وى منسوب به او باشد، تنها اين مقدار به او معرفت داريم كه در راه سفر است ، به اين جهت او را پسر راه خوانده اند و اما اين كه فقير و بى زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم كلمه به دست مى آيد _ و خود كلمه (ابن السبيل ) بر آن دلالت ندارد، و منظور از جمله : (ما ملكت ايمانكم ) بردگان از كنيز و غلام است ، به قرينه اين كه طايفه را در عداد كسانى كه بايد به آنان احسان كرد مى شمارد، اين را هم بگوييم بيشتر از بردگان تعبير مى كنند به : (ما ملكت ايمانكم )، چيزى كه شما مالك آن شده ايد، با اين كه بايد تعبير كرد به (من ملكت ايمانكم - كسى كه شما مالك او شده ايد) (و شايد اين تبديل عبارت از ناحيه اسلام و براى اين بوده اسلام از مالك شدن انسانها كراهت دارد).
معناى مختالفخور و وجه اينكه چرا خداوند چنين شخصى را دوست ندارد


انّ اللّه لا يحبّ من كان مختالا فخورا




كلمه (مختال ) به معناى كسى است كه دستخوش خيالات خود شده ، و خيالش او را در نظر خودش شخصى بسيار بزرگ جلوه داده ، در نتيجه دچار به كبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ، اسب را هم اگر خيل مى خوانند براى همين است كه در راه رفتنش ‍ تبختر مى كند،
و كلمه (فخور) به معناى كسى است كه زياد افتخار مى كند، و اين دو صفت يعنى اختيال - خيال زدگى - و كثرت فخر از لوازم علاقمندى به مال و جاه ، و افراط در حب آن دو است ، و اگر فرموده : خدا مختال و فخور را دوست نمى دارد، براى همين است كه اين دو، خدا را دوست نمى دارند، زيرا قلبشان وابسته به غير او است ، و اگر خداى تعالى در تفسير جمله قبل فرموده : (آنهايى كه بخل مى ورزند...)، (و آنهايى كه اموال خود را به داعى خودنمايى انفاق مى كنند...) و با اين تفسير روشن مى سازد كه دو طايفه مذكور در معرض آن دو صفت نام برده اند (يعنى صفت خيلاء و فخر)، طايفه اول كه بخل مى ورزد دلش متعلق به مال است ، و طايفه دوم دلش متعلق به جاه است ، هر چند كه بين جاه و مال تا اندازه اى ملازمه هست .
طبع كلام اقتضا داشت كه در بيان علت اين ، كه چرا خدا دوستشان ندارد بفرمايد: (خداى تعالى كسانى را كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل ورزيدن تشويق مى كنند، و چه و چه مى كنند، دوست نمى دارد) خلاصه اين كه جا داشت اعمال اين گونه افراد را علت عدم حب خدا ذكر كند ولى اين كار را نكرد، بلكه اول دو صفت از صفات آنان يعنى اختيال و فخر را ذكر كرد، تا بفهماند علت كارهايى كه در جملات بعد، از آن نقل مى كنيم ، اين دو صفت است ، كه حاكم بر دلهاى آنان است ، و علت دوست نداشتن خدا هم همين دو صفت است ، و اين معنا روشن است .


الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبخل ...


منظور در اين جمله اين نيست كه فقط با زبان به مردم مى گويند بخل بورزيد، بلكه با روشن عملى خود مردم را به بخل وادار مى سازند، حال چه اينكه به زبان هم دعوت بكنند، و يا سكوت نمايند، چون اين طايفه همواره داراى ثروت و اموالند، و طبيعتا مردم به كاخ و زندگى آنها تقرب مى جويند، و از ديدن زرق و برق زندگى آنها حالت خضوع و دلدادگى پيدا مى كنند، چون طمع طبيعت بشر است ، پس عمل افراد بخيل خود دعوت كننده مردم به بخل است ، به بخل امر مى كند، و از انفاق منع مى نمايد، و مثل اين است كه با زبان امر و منع كنند.
و اما اينكه فرمود: (آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده را كتمان مى كنند) از اين بابت كه افراد بخيل وقتى به مواردى كه جاى انفاق است بر مى خورند تظاهر به فقر مى كنند چون از سؤ ال مردم و درخواست كمكشان سخت ناراحت مى شوند، و از سوى ديگر مى ترسند اگر از دادن مال ، خوددارى كنند، مردم خونشان را بريزند، و يا آرامش زندگيشان را سلب كنند، براى اينكه مردم متوجه ثروت و اموال آنان نشوند، لباس پاره مى پوشند، و غذاى نامطلوب مى خورند.
و مراد از كلمه (كافرين )، معناى لغوى آن است ، همان پوشاندن است ، چون افراد بخيل نعمتى را كه خدا به آنان داده مى پوشانند، معناى معروف كفر _ بى دينى _ نيز از همين معناى لغوى گرفته شده ، چون كفار حق را مى پوشانند.


و الّذين ينفقون اموالهم رئاء النّاس ...




يعنى اگر انفاق مى كنند به منظور نشان دادن به مردم مى كنند، و در اين آيه شريفه دلالت بر اين معنا است كه ريا در انفاق _ و يا در هر كارى ديگر _ شرك به خدا است ، و رياكارى كشف مى كند از اين كه رياكار ايمانى به خدا ندارد، زيرا اعتمادش به ديدگاه مردم ، و خوشايند آنان از عمل او است ، شرك از جهت عمل نيز هست ، براى اينكه رياكار از عمل خود ثواب آخرت را نمى خواهد، بلكه تنها نتايج سياسى كه انفاقش براى دنيايش دارد مى خواهد، و آيه شريفه اين دلالت را هم دارد كه رياكار قرين شيطان است ، و چه قرين بدى است .


و ما ذا عليهم لو آمنوا...




اين جمله استفهامى براى تاءسف و يا تعجب است ، و اين آيه به ما مى فهماند خوددارى كردن از انفاق در راه خدا ناشى از نداشتن ايمان به خدا و روز جزا است ، و اگر انسان فكر مى كند چنين ايمانى دارد، اشتباه كرده ، ايمانش واقعى نيست ، صرفا پوسته اى ظاهرى است .


و كان اللّه بهم عليما




اين جمله زمينه چينى است براى بيانى كه در آيه بعدى آمده ، و مناسب تر با معناى اين جمله آن است كه جمله حال بوده باشد، هر چند علماى نحو اجازه نداده اند، و گفته اند جمله حاليه اگر با فعل ماضى آغاز شده باشد بايد حرف (قد) بر سر آن فعل باشد، مثلا بگوئيم : (رايت زيدا و قد كان راكبا، زيد را ديدم در حالى سوار بود).


ان اللّه لا يظلم مثقال ذرّة




كلمه (مثقال ) به معناى وزن است ، و كلمه (ذره ) به معناى كوچك ترين مورچه قرمز است ، و يا به معناى تك غبارى است كه در هوا معلق است ، و به چشم ديده نمى شود، (مگر وقتى كه در ستون نورى كه از پنجره به داخل اطاق تابيده قرار بگيرد)، و كلمه (مثقال ذره ) نماينده مفعول مطلق و قائم مقام او است ، و تقدير جمله (ان اللّه لا يظلم ظلما يعدل مثقال ذرّه وزنا) است ، يعنى خدا ظلمى نمى كند كه حتى معادل سنگينى و وزن يك ذرّه باشد.


و ان تك حسنه ...




كلمه (حسنه ) هم به رفع _ صداى پيش _ قرائت شده و هم به نصب ، _ صداى بالا _
بنابراين كه به صداى پيش خوانده شود، فعل (كان ) تامه خواهد بود و بنابراين كه به فتحه شود ناقصه مى شود، و فعل (كان ) در صورتى كه ناقصه باشد، هم اسم مى خواهد و هم خبر، به ناچار بايد گفت اسم آن حذف شده ، و تقدير كلام (و ان تكن المثقال حسنه )، اگر آن مثقالى كه گفتيم حسنه باشد، خداى تعالى آن را مضاعف و دو چندان مى كند و اگر در جمله : (ان تك ) ضمير را مؤ نث آورده به جهت مؤ نث بودن خبر (كان ) بوده ، كه عبارت است از لفظ (حسنه )، و يا به خاطر اين كه اسم (كان ) كه در حقيقت فاعل اين فعل مؤ نث بوده ، تاءنيث را از مضاف اليه خود يعنى كلمه (ذره ) كسب كرده است .
سياق آيه چنين مى فهماند آيه شريفه به منزله تعليل استفهام و تاءسف قبلى است ، و تقدير كلام چنين است : اين چقدر مايه تاءسف است كه ايمان به خدا نياوردند، و انفاق نكردند زيرا اگر ايمان آورده و انفاق كرده بودند، خداى تعالى به وضع آنها دانا بود، ابدا به آنان (حتى به سنگينى يك ذره ) اگر انفاق كرده بودند، ظلم نمى كرد و پاداش آن را مهمل نمى گذاشت ، بلكه اگر حسنه اى مى بود پاداش آن را مضاعف مى داد (و خدا داناتر است ).


فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد...




در سابق آن جا كه پيرامون آيه : (لتكونوا شهداء على الناس )، بحث مى كرديم ، پاره اى مطالب در اين كه معناى شهادت بر اعمال ، چيست ، آورديم ، خواننده مى تواند به جلد اول عربى اين تفسير مراجعه نمايد، و به زودى مطالبى ديگر در جاى مناسبش ذكر خواهيم كرد انشاء اللّه .


يومئذ يود الّذين كفروا و عصوا الرسول ...




نسبت معصيت به رسول دادن ، شاهد بر اين است كه منظور از آن نافرمانى دستورات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، دستوراتى كه از مقام ولايت آن جناب صادر مى شود، و نافرمانى خداى تعالى در احكام شريعت نيست ، و جمله : (لو تسوّى بهم الارض ) كنايه از مردن به معناى باطل الوجود شدن و هيچ و پوچ گشتن است نظير جمله : (و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا).


و لا يكتمون اللّه حديثا




از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله عطف است به باطن جمله : (يود الّذين كفروا...) و فايده اين عطف اين است كه به وجهى دلالت كند، بر مطلبى كه آرزو كردن مرگ آنان را تعليل كند،
و آن مطلب اين است كه روز قيامت همه چيز آنان براى خداى تعالى بروز مى كند، چيزى از آنان براى خدا پوشيده نمى ماند، زيرا تمام اعمالى كرده اند نزد خدا ظاهر مى شود، و قهرا با حضور اعمالشان ، احوالشان نيز معلوم مى شود، و علاوه بر اعضاى بدنشان و همچنين انبيا و ملائكه و ديگران همه عليه آنان شهادت مى دهند، و خود خدا نيز در ماوراى همه آن گواهان محيط بر آنان خواهد بود، در اين هنگام كه آرزو مى كنند اى كاش وجود نمى داشتند، و با مشاهده اين همه شهادت و اين همه رسوايى ديگر جايى براى حاشا كردن نمى بينند، خودشان نيز به همه كارهاى زشت خود اقرار مى كنند.
و اما اينكه در جاى ديگر فرموده : (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم )، (روزى كه خدا همه آنان را مبعوث كند، براى خدا سوگند مى خورند، همانطور كه براى شما سوگند مى خورند)، و در مقام حاشا كردن بر مى آيند، به زودى انشاء اللّه خواهيم گفت كه اين حاشا كردن منافاتى با مطلب اين جا ندارد، زيرا گفتيم در آن روز همه باطن آنها ظهور مى كند يكى از امور باطنى آنان ملكه دروغگويى آنان است ، آنروز اين ملكه نيز بروز مى كند، و با اين كه همه حقايق را از پرده برون افتاده مى بينند، باز دروغ مى گويند، و دروغگويى ظهور همان ملكه است ، نه اين كه بخواهند حقايق را پنهان بدارند، چون گفتيم آن روز، روز بروز حقايق است ، روزى است كه چيزى بر خدا پوشيده نيست ، پس اين دروغشان در زمانى است همه باطنشان ظاهر شده ، و ديگر كتمان معنا ندارد.
بحث روايتى
در تفسير عياشى در ذيل آيه (و بالوالدين احسانا...)، از سلام جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام )، و از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمودند: اين آيه شريفه درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) نازل شده (مى فرمايد امت اسلام بايد به دو پدر خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) احسان كنند).
آنگاه گفته : نظير اين مطلب در حديث ابن جبله آمده ، و آنگاه مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده : كه والدين مسلمانان ، من و على هستيم .
توضيحى در مورد روايت نبوى (ص ): (من و على و الدين مسلمين هستيم )
مؤ لف قدس سره : بحرانى در تفسير برهان بعد از نقل حديث مى گويد: اين معنا را صاحب كتاب الفايق نيز روايت كرده است .
عياشى ، اين معنا را از ابى بصير و ابى جعفر و ابى عبداللّه (امام صادق ) (عليهم السلام )، و ابن شهر آشوب از ابان ، از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند، و آنچه در اين روايات آمده جزء باطن قرآن است ، به آن معنايى كه ما در بحث پيرامون محكم و متشابه در جلد سوم عربى اين كتاب براى باطن قرآن كرديم .
آرى پدر و يا والد به معناى آن كسى است كه مبداء بشرى وجود انسان باشد، و مسؤ وليت تربيت او را به عهده داشته باشد، بنابر معنا، پس معلم آدمى و مربى كمالات او نيز پدر او است ، و بنابر مثل رسول خدا و حضرت اميرالمؤ منين (عليهما افضل الصلوه و السلام ) از هر كس ديگرى و حتى از پدر جسمانى او سزاوارتر به اينند براى مؤ من پدر باشند، مؤ منى كه به وسيله آن دو بزرگوار هدايت يافته از انوار علوم و معارفشان اقتباس نمودند، زيرا پدر جسمانى به جز مبدا بودن براى هستى او و تربيت جسم او دخالتى در هستى او ندارد، ولى پيامبر و ولى خدا جان او، و آدميت او و آخرت و معنويت او و كمالات درونى او را تربيت مى كنند، پس به پدر بودن سزاوارترند، و آياتى كه در قرآن سفارش والدين را به اولاد مى كند بر حسب باطن شامل اين دو بزرگوار نيز مى شود، هر چند كه به حسب ظاهر دو پدر جسمانى شمرده نمى شوند.
و نيز در تفسير عياشى از ابى صالح از ابى العباس روايت آورده كه در تفسير جمله : (و الجار ذى القربى و الجار الجنب ) گفته : اين دو همسايه هاى نزديك و دورى است كه با تو خويشاوندى ندارند و منظور از صاحب بالجنب همسفر است .
مؤ لف قدس سره : اين كه در حديث ابى العباس آمده ، همسايه هايى كه بين تو و آنان خويشاوندى نباشد تفسير هر دو قسم همسايه است ، هم ذى القربى و هم جار جنب ، هر چند احتمال هم دارد تنها مربوط به جار جنب باشد، و اين كه صاحب بالجنب را به همسفر تفسير كرد، بعيد نيست خواسته يكى از مصاديق صاحب را نام ببرد.
و در همان كتاب از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهما السلام ) روايت كرده كه فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در خطبه اى كه اوضاع وحشتناك روز قيامت را توصيف مى كرد فرمود:
آن روز بر دهن ها مهر مى زنند، ديگر كسى سخن نمى گويد، بلكه دستها به سخن در مى آيند، پاها خود شهادت مى دهند، پوست هاى بدن سخن مى گويند، كه در دنيا چه كردند، در نتيجه (لا يكتمون اللّه حديثا) هيچ كس نمى تواند جريانى را از خداى تعالى پنهان بدارد.
و اين توجه را داشته باش ، كه اخبار از طرق اهل سنت بسيار وارد شده ، كه مى گويند آيات درباره يهود نازل شده ، و گو اين كه اين آيات منتهى مى شود به آياتى كه متعرض حال اهل كتاب ، و مخصوصا يهود مى شود، و در آن درباره بخل يهوديان ، و حرصشان در جمع مال ، و ذخيره كردن آن ، و نيز درباره وسوسه گرى در مؤ منين ، و تشويق آنان به بخل ، و خوددارى از انفاق در راه خدا، و تفتين و خوار داشتن ايشان ، و خنثى نمودن زحمات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، سخن مى گويد، و همين مؤ يد روايات نامبرده است ، جز اينكه ، همين روايات به تطبيق شبيه تر است ، تا به شاءن نزول ، و هم چنان كه در غالب رواياتى كه درباره شان نزول وارد شده ، وضع همين طور است ، يعنى شخصى كه سخنش در روايت نقل شده به نظرش رسيده كه حادثه معينى از مصاديق فلان آيه است ، و يا فلان آيه با وضع قوم خاصى خيلى انطباق دارد، و چون چنين بود متعرض آن روايات نشديم ، و با همه كثرتش از نقل آنها صرف نظر كرديم .
اين را هم بدان كه اخبار وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اهل بيت او (عليهم السلام ) درباره احسان به والدين و خويشاوندان و يتيمان و ساير طبقاتى كه نامشان در آيه شريفه آمده آنقدر زياد است كه از حوصله شمارش بيرون است ، علاوه بر اينكه نزد خوانندگان معروف و مشهور، و همين باعث شد از ايراد آن در اين جا صرف نظر نماييم ، چون هر يك از آن روايات در قرآن كريم موقع خاصى دارد، و بهتر آن ديديم كه هر يك از آن روايات را در موقع مناسبش نقل كنيم .